سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فناوری اطلاعات
 
نویسندگان

نرم افزار پخش مویرگی - پلاک خوان - گیت کنترل تردد

درب خزانه
زیر ویترینی

راز نهفته در تابلوی روبروی امام خامنه ای:

شاید به تابلویی که روبرویی رهبری در برخی جلسات قرار دارد دقت نکرده باشید اما مطلب جالب در این تابلو نهفته است که توصیه میکنیم این مطلب را مطالعه فرمایید . . .

سید حسین موسوی یکی از شرکت کنندگان در دیدار مسؤولان مرکز اسناد انقلاب اسلامی با مقام معظم رهبری که در اواخر فروردین ماه سال جاری برگزار شد، ضمن حاشیه نوشته‌هایی از روز دیدار خود و همکارانش، به تابل

ویی ناخوانا که در محل این دیدار و درست روبروی مقام معظم رهبری نصب شده است اشاره کرده است و نوشته است:

 

«… علاوه بر تابلو، قاب عکسی هم از امام داخل اتاق نصب شده بود که تعدادش از یکی بیشتر بود. یکی بالای همان تابلوی جالب نصب بود؛ دقیقا پشت سر مدعوین و روبروی میزبان و دیگری بالای سر ره بر بود و روبروی میهمانان.

حکایت عکس امام را می‌شد به راحتی فهمید. به فرموده، برای هر دو طرف بود. عکس امام و راه امام. اما تابلو چه داشت که برای امام حاضر منقوش بود و نه برای دیگران؟

تا آخر دیدار هر چند لحظه یک بار درگیر خواندنش می‌شدم. اما نمی‌توانستم که نمی‌توانستم. اصلش ما نباید تابلو را هم می‌دیدیم ولی بخاطر نبود فضای کافی و روبرو نبودنمان به جایگاه ره بر، توانسته بودیم تابلو را ببینیم اما نمی‌توانستیم آن را بخوانیم.

یکی از دوستانم که کنارم نشسته بود اتفاقا طلبه بود. او هم نتوانست بفهمد که مولا چه فرموده و دخلش به اینجا و آن هم اینطور مبهم نوشتنش برای چیست. من هم آنقدر سر به سرش گذاشتم که همان روز که دیدار تمام شد، بوسیله همان یکی دو کلمه‌ای که توانسته بودیم بخوانیم، روایت امیرالمونین را پیدا کرد و برایم فرستاد.

روبروی آقا و درست پشت سر میهمانان این کلمات گهربار از مولا علی (علیه السلام) خودنمایی می‌کرد. آن هم بصورتی که کمتر کسی موفق به خواندنش می‌شد:

امام علی (ع):

مَن نَصَبَ نَفسَهُ لِلنّاسِ اِماما فَلیَبدَأ بِتَعلیمِ نَفسِهِ قَبلَ تَعلیمِ غَیرِهِ وَلیَکُن تَدیبُهُ بِسیرَتِهِ قَبلَ تَدیبِهِ بِلِسانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفسِهِ وَ مُؤَدِّبُها اَحَقُّ بِالجلالِ مِن مُعَلِّمِ النّاسِ ومُؤَدِّبِهِم؛

کسى که خود را پیشواى مردم قرار داده، باید پیش از آموزش دیگران، خود را آموزش دهد و پیش از آنکه دیگران را با زبان، ادب بیاموزد، باکردارش ادب آموزد و البته آموزش دهنده و ادب آموز خود بیش از آموزگار و ادب آموز مردم، شایسته تجلیل است. (غرر الحکم، ح 7016)»

مرکز اسناد انقلاب


[ سه شنبه 91/8/30 ] [ 12:40 عصر ] [ choobak33 ] [ نظرات () ]

جمعیت زیادی دور حضرت علی حلقه زده بودند. مرد وارد مسجد شد و درفرصتی مناسب پرسید:
-یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟
علی در پاسخ گفت:
علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال  وثروت میراث قارون و فرعون و هامانوشداد.

 



مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد. در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همان‌طور که ایستاده بود بلافاصله پرسید:
-اباالحسن! سؤالی دارم، می‌توانم بپرسم؟ امام در پاسخ آن مرد گفت:بپرس! مرد که آخر جمعیت ایستاده بود پرسید:-علم بهتر است یا ثروت؟
-علی فرمود: 
علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ می‌کند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی. 

نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود،همان‌‌جا که ایستاده بود نشست. 
-در همین حال سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد،و امام در پاسخش فرمود: 
علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است،ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار!

هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد. او در حالی که کنار دوستانش می‌نشست، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید:
-یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟
-حضرت‌علی در پاسخ به آن مرد فرمودند: 
علم بهتر است؛ زیرا اگر ازمال انفاق کنی کم می‌شود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگرانبیاموزی برآن افزوده می‌شود.

-نوبت پنجمین نفر بود. او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنارستون مسجد منتظر ایستاده بود، با تمام شدن سخن امام همان سؤال راتکرار کرد.
-حضرت‌ علی در پاسخ به او فرمودند
علم بهتر است؛زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می‌دانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می‌کنند.

-با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت، مردم با تعجب او را نگاه کردند. یکی از میان جمعیت گفت: حتماً این هم می‌خواهد بداند که علم بهتر است یا ثروت! کسانی که صدایش را شنیده بودند، پوزخندی زدند. مرد، آخر جمعیت کنار دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد:
-یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟
امام نگاهی به جمعیت کرد و گفت: 
علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد. 

مرد ساکت شد. همهمه‌ای در میان مردم افتاد؛ چه خبر است امروز! چرا همه یک سؤال را می‌پرسند؟ نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت‌ علی و گاهی به تازه‌واردها دوخته می‌شد.
در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدن سخنان حضرت ‌علی وارد مسجد شده بود و در میان جمعیت نشسته بود، پرسید:
یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟
امام دستش را به علامت سکوت بالا برد و فرمودند 
علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه می‌شود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.

مرد آرام از جا برخاستو کنار دوستانش نشست؛ آن‌گاه آهسته رو به دوستانش کرد و گفت: بیهوده نبود که پیامبر فرمود: من شهر علم هستم و علی هم درِ آن! هرچه 
از او بپرسیم، جوابی در آستین دارد، بهتر است تا بیش از این مضحکة مردم نشده‌ایم، به دیگران بگوییم،نیایند! مردی که کنار دستش نشسته بود، گفت: از کجا معلوم! شاید این
چندتای باقیمانده را نتواند پاسخ دهد، آن‌وقت در میان مردم رسوا می‌شود و ما به مقصود خود می‌رسیم! مردی که آن طرف‌تر نشسته بود،گفت: اگر پاسخ دهد چه؟ حتماً آن‌وقت 
این ما هستیم که رسوای مردم شده‌ایم! مرد با همان آرامش قلبی گفت: دوستان چه شده است، به این زودی جا زدید! مگر قرارمان یادتان رفته؟ ما باید خلاف گفته‌های پیامبر را به مردم ثابت کنیم.
-در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید،
-که امام در پاسخش فرمود
علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش می‌ماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.

سکوت، مجلس را فراگرفته بود، کسی چیزی نمی‌گفت. همه از پاسخ‌‌های امام شگفت‌زده شده بودند که…
-نهمین نفر وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید: یا علی!
علم بهتر است یا ثروت؟ امام در حالی که تبسمی بر لب داشت، فرمود:
علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل می‌کند، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان می‌شود.

نگاه‌های متعجب و سرگردان مردم به در دوخته شده بود، انگار که انتظار دهمین نفر را می‌کشیدند. در همین حال مردی که دست کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد. 
او در آخر مجلس نشست و مشتی خرما در دامن کودک ریخت و به روبه‌رو چشم دوخت. مردم که فکر نمی‌کردند دیگر کسی چیزی بپرسد، سرهایشان را برگرداندند، که در این هنگام مرد پرسید:
-یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟ نگاه‌های متعجب مردم به عقب برگشت. با شنیدن صدای علی مردم به خود آمدند:
علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعای خدایی می‌کنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضع‌اند


فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود. سؤال کنندگان، آرام و بی‌صدا از میان جمعیت برخاستند. هنگامی‌که آنان مسجد را ترک می‌کردند، صدای امام را شنیدند که می‌گفت: 
اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می‌پرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی می‌دادم.


منبع:
کشکول بحرانی، ج1، ص27. به نقل از امام علی‌بن‌ابی‌طالب، ص142


[ یکشنبه 91/8/28 ] [ 2:56 عصر ] [ choobak33 ] [ نظرات () ]

آقای آملی لاریجانی!
استراحت مهدی هاشمی در بیمارستان دی، در ذهن مردم شائبه تبعیض میان فرزندان مسئولین جمهوری اسلامی با بقیه مردم را ایجاد نمی کند؟!
در نامه به رئیس جمهور نوشتید به دلیل ایجاد شائبه در اذهان مردم، نمی گذارید رئیس جمهور از اوین بازدید کند. درحالیکه مردم اصلا شائبه نداشتند و شائبه را خودتان در قوه قضائیه درست کردید.
الآن همه مردم بدون استثناء می گویند هاشمی زورش می رسد پسرش را از بازجویی خلاص می کند می برد بیمارستان دی چیپس و پفک بخورد! الآن شما فکر نمی کنید رفتن مهدی هاشمی به بیمارستان دی، در ذهن مردم شائبه درست کرده باشد؟ جرأت داری به هاشمی بگویی چون شائبه دارد نمی گذارم پسرت را ببری بیرون؟

الآن همه فهمیده اند که قدرت هاشمی رفسنجانی از قدرت احمدی نژاد ِ رئیس جمهور بیشتر است.
پسرش را مثل آب خوردن می آورد بیرون. خانوادگی  تلپ شده اند در بیمارستان دی. هر صبح یک رجز برای رهبری می خواند که امام آنطور بود و اینطور نبود. بعد درباره اشتباهی بودن انتخاب احمدی نژاد در سال 84 می گوید.(یعنی اشتباه بودن نه مردم به خودش). از آن طرف دوستانش در مجلس هم پروژه حذف زودهنگام احمدی نژاد ِ اشتباهی را دنبال می کنند. بعدازظهر هم می رود خرس گنده اش را سرک می کشد!


[ جمعه 91/8/19 ] [ 12:34 عصر ] [ choobak33 ] [ نظرات () ]

اتفاق جالبی که در اتوبان اصفهان رخ داده: همشهری اصفهانی ما توی اتوبان با سرعت 180 کیلو متر در ساعت می رفته که پلیس با دوربینش شکارش می کند و ماشینش رو متوقف می کند. پلیس میاد کنار ماشین و میگه گواهینامه و کارت ماشین !
داستان جالب آقای اصفهانی زرنگ

اصفهانی با لهجه ی غلیظی میگه :من گواهینامه ندارم.این ماشینم مالی من نیست کارتا ایناشم پیشی من نیست…

 *من صاحب ماشینا کشتم ا جنازاشم انداختم تو صندوق عقب.چاقوشم صندلی عقب گذاشتم.حالاوم داشتم میرفتم از مرز فرار کونم که شوما منو گیریفتین

*مامور پلیس که حسابی گیج شده بود بی سیم می زنه به فرماندش و عین قضیه رو گزارش میدهد و در خواست کمک فوری می کنه فرمانده اش هم به او می گه که کاری نکند تا او خودشو برسونه

*فرمانده در اسرع وقت خودشو به محل می رسوند و به راننده اصفهانی می گوید

*اقا گواهینامه؟

*اصفهانی گواهینامه اش رو از تو جیبش در میاره و به فرمانده می دهد.

*فرمانده می گه اقا کارت ماشین؟

*اصفهانی کارت ماشین که به نام خودش بوده در میاره و می دهد به فرمانده

*فرمانده که روی صندلی عقب چاقویی پیدا نکرده عصبانی دستور می دهد تا راننده در صندوق عقب را باز کند.

*اصفهانی در صندوق رو باز می کند و فرمانده می بینه که صندوق هم خالیست

*فرمانده که حسابی گیج شده بود به اصفهانی میگه “پس این مامور ما چی میگه؟

*اصفهانی می گوید:چی میدونم والا جناب سرهنگ.لابد الانم می خواد بگه من 180 تا سرعت می رفتم*


[ جمعه 91/8/19 ] [ 12:5 صبح ] [ choobak33 ] [ نظرات () ]

رتبه بندی کاربران(عدد دوست)
=
دکتررحمت سخنی6119
شهرعشق5501
سحربانو5120
امیرمنصور معزی4866

شایگان4461
محمدعابدینی3905
نشریه حضور 3662
رسول عسکریان3425
علیرضا عباسی3006
غزل صداقت2871
شرکت مهپا2867

محسن2597
امیرحسام قدرتی2488
شبر2443
ابرار2371
مجنون دیوانه2272
زهرابانو2268
یدالله نجفی2257
احسانی نیا2080
هاتف1946
احمدنباتی1937
محمدتقی خوش خواهشی1875
اف1-1796
نی نی کوچولو1778
سیمرغ آزادی1787


[ جمعه 91/8/12 ] [ 1:23 عصر ] [ choobak33 ] [ نظرات () ]
          مطالب قدیمی‌تر >>

.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب